U kiss stories part 14
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:U kiss stories part 14, توسط mina

خوب حالا در این قسمت بچه های دیگه رو میزارم وقتی از مینا و دونگی جدا شدن

اول ایلای وایدا

ایدا همونجور داشت به ایلای نگاه میکرد وهیچی نمیگفت

ایلای :برو تو؟؟؟

ایدا تا به خودش امد دید تو پارکینگ مدرسه اس(عجب مدرسه ی داریم ما)

ایدا هم بدون هیچ حرفی نشت تو ماشین بعد ایلای هم رفت سر جاش نشت تا منتظره بقیه بشن ایلای ایدا هر دو ساکت بودن که ایلای خسته شد

ایلای :نمی خوای یه چیزی بگی؟؟؟(چی بگه بدبخت منم بودم تو شک می موندم با اون حرکت تو)

-          چرا ؟؟؟

-          چی چرا؟؟؟

-          چرا یهو دست مو گرفتی و اوردی اینجا؟؟؟(چقدر خنگی تو)

-          خوب....چون می خواستیم امروز همگی با یه دختر بریم بیرون خوب منم خواستم با تو بیام

-          چرا من؟؟؟(ای خدا ببینم ما با کی امدیم سیزده به در)

-          خوب چون تو......چون.....از همه بیشتر از تو خوشم میاد 

-          از من؟؟برا چی؟؟(ارپیچی چقدر سوال می پرسی؟؟)

-          وای چه میدونم چون تو با یقیه فرق داری

ایدا که یکم از حالت شوک در امده بود یه لبخند زد

-          من با همه فرق دارم تو هنوز منو نشناختی

-          ولی من فکر میکنم تو رو به اندازه کافی میشناسم

-          نه نمیشناسی

-          باشه بابا هرچی تو بگی(خاک توسرت چه زود کم اوردی)ایدا تو...دوست پسر..........داری؟؟؟

-          من؟(پ نه پ من)نه چطور؟؟

-          هیچی همین جوری!!(ار جون مامانت)خوب تو نظرت درباره ی من چیه؟؟؟(خوب بلدی مخ کنی)

ایدا که بلاخر درد ایلای رو فهمیده بود (خوب مگه خر منم بودم با این سوالای ایلای میفهمیدم)گفت:

خوب تو یه پسر مغرور پرو بی ادب هستی و از چیزی که همه فکر میکنن خیلی بد تری(ایلای

تا الان سکته که چه بگم تو کما رفته)

ایلای که داشت از ناراحتی میمرد گفت:واقعا تو فکر میکنی من اینجوریم؟؟؟

ایدا زد زیر خنده و گفت:نه اصلا فقط می خواستم اذیتت کنم کاش از قیافت یه عکس میگرفتم (ایدا بچه مردمو

سکته دادی)

ایلای که خیلی عصبی شده بود از ماشین پیاد شد و در محکم بست(وا چرا هرستو سر این ماشین خالی میکنی)

ایدا هم پیدا شد ایلای همونطور به ماشین تکه داده بود ایدا رفت کنارش وایساد وگفت :ببخشید

ایلای:.....

ایدا:ایلای؟؟؟

ایلای هیچی نمیگفت و فقط ماشین جلویش رو نگاه میکرد

ایدا:می دونی چیه حق داشتم پسره ی بی جنبه تو اصلا منو نمیشناسی

بعد امد بره که ایلای دستشو گرفت وگفت ببخشید خیلی ناراحت شدم وقتی اون حرفا رو زدی من ...

 

 

خوب بقیه اش برا بعد

من چون خودم زیاد دوست ندارم سر قسمت حساس تموم شه زیاد

سر قسمت حساس تموم نمیکنم

نظرم خواهش میکنم فراموش نشه

 برید قسمت بعد

 


نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت9:46---7 مهر 1391
وای خیلی قشنگ بود میسی عزیزمkiss kisssssssssssپاسخ:خواهش

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: